اواز قطره
 
عمری م .ح .ب بوده ام وحال تصمیم گرفتم محب بودنم را جشن خون بگیرم در فکر یک جشنم ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

به قول شاعر این شعر  استاد صمد علیزاده

هر چیزی گرمش خوبه وتازش نوش امامت کنید عاشقای مولا

پیشتر زانکه زندتاک قدم درهستی

داشتم با می معشوق سرسرمستی

لعل خورشیددرآمیخت چودرجام قمر

ماه گردیدهلالی اثرودال کمر

باده گردان می لعل ولب مینایی

اختروکوکب وپروین همه درشیدایی

ره به میخانه نبردم مگر از عطرشراب

بودبی نورشراب میکده چون وهم وسراب

بیخودازخویش کندطعن مزن عیب مجوی

گذرمی چوفتدبرسرهربرزن وکوی

عارفان رازدل خسته شمیمی برخاست

که بجزنامی ازآن جام نه چیزی برجاست

بیغم آن دل که ازآن جام دمی یادی کرد

سرخوش ازصحبت می نعره وفریادی کرد

می صافی به حریفان نگردازته جام 

سوزدازنشعه مستی دل هرپخته وخام

جرعه نه قطره آن روح وروان میبخشد

جان به هرمرده به هردل هیجان میبخشد

سایه تاک شفابخش تن بیمار است

محتضرازنفس میکده اش بیداراست

اصم ازیادلب لعل  زبان آورشد

شنوا ازاثرشرشرصهبا کرشد

کورازشعشعه اش باصروبینا شده است

نورسرخش به شب تیره چوپیداشده است

رسدازخاوراگرشمه ای از می بمشام

باخترمست شود شامه بسته به زکام

آنکه درظلمت شب دست به می میشوید

کوکبی درکف اوست نورازآن میجوید

نفس باده ومی تزکیه نفس حریف

کاهلان رابدهد همت عالی وشریف

آن شرابی که سخی کرده بخیلان لئیم

غضب ازصولت سرد و غضبناک رحیم

دانش وصف می وخمر بپرس ازمستان

آگهی ازطرب باده مستی بستان

نورمیخوانمش اوراولی آتش نیست

صاف چون آب ولی آب چومی بیغش نیست

جسم نه فرق سرش تانوک پاروح ظریف

نیست می بادهوا هست چونو نرم ولطیف

اوقدیم است ومقدم به همه ملک وجود

بودآنروزکه درلوح وقلم هیچ نبود

هست مستوروجهان قائمه ازقامت اوست

عاجزازدرک مقامات می وحکمت اوست

پس به انواع صور جلوه به عالم فرمود

جزهاراهمه یک منبع ویک معنا بود

جسمها رامی ناب است روان درپیکر

اینهمه پیکره تاک است وشرابش مصدر

گفت جاهل به گنه غرقه ام از میخواری

پیش من ترک می وباده بود بدکاری

نوش درکامه دیری وخرابات نشین

که ننوشیده زمستی شده اندنقش زمین

من به هستی نبدم دردل منمستی بود

خاک هم مستی آن می زدل من نزدود

زحیاتش نبردبهره وسودی هشیار

بهره نابرده زمستی نبودعقلش یار

هست افسوس نصیب همه هشیاران

که تبه کرده به هشیاری خودهردوجهان

{آن شرابی که ز مستانگیش میخوانم      تا ابد بر سر پیمانه او می مانم

می مینای طهورا زسبوی ازل است          تلخ احلی من عسل معنی خیرالعمل است

آن می ناب که درباده لوح ازلیست           چهارده نور ز سیمای خداوند جلیست

می منظورنظرشربت صهبای علیست        باده وساغرومی مست تولای علیست}

شعر بسیار پر محتواست از خواندن ان با حال عادی خود داری کنید یا علی

بر گرفته از وبلاگ خلوت عباسیه

 

 



نوشته شده در تاریخ شنبه 91/3/20 توسط محب

لوگوی دوستان
لینک دوستان

بالای صفحه



تمامی حقوق این وبلاگ برای اواز قطره محفوظ و انتشار مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.